در سوگ استاد بخت شکوهی
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام
در رثای استاد بخت شکوهی(استادهنر خوشنویسی ) رحمه الله علیه
سروده شد.
گـرچه تلــخ است مرا بـاور این پیغامش
روزگار اســت و چه ها در طـبق ایامش
بخت تــبریز شکوه از ید بیضایی داشت
که خـط و لوح و قلم فخر کند بر نامش
دل اگر بود زمانی ز حضورش سرمست
تلـــخی واقعه آورد کنون ســــــرسامش
بوی عشق است که با یاد رخش می آید
حالیا گر چه به خاک است گل اندامش
اوکه با پای قـــــــــلم راه خدا می پیمود
آیتی بر ورقی نقــــش بــُـد از هر گامش
تا ز زیبایی خـــط روی خــــــــدا را بیند
بود عــــــــمری همه در را ه هنر ابرامش
خط زیبا سخن از باطن زیــــــبا می گفت
صـید از آن بود هزاران چومنی در دامش
نازنینی که به تأیــــید افاضات حکــــــیم
بود تعــبیر صد آیینه ی جـــم در جامش
گر نه صـــــبری زخدا بر دل ما بود، نبود
تسلیت گویی مــــــــــردم سبب آرامش
آه اگر دل هوس محـــــــــضر استاد کند
به چه سرگرم توان کرد در آن هنگامش
پاس تعـــــلیم غلامی به درش بود حنیف
افتخاری که بدین گونه کند اعـــــلامش