مهر شکسته
این داستان را برای درج در قسمت« آزموده ی معلم » نوشته ام ، چون هر وقت میان دانش آموزان کلاس برروی موقعیت های نشستن در کلاس یا صندلی ها یا موارد دیگر اختلاف پیش می آید به یاد آن افتاده و آن را نقل کرده ام و تاثیرش را مشاهده کرده ام .
مهر شکسته
دنیا همه اش کلاس درس است و انسان در آن همواره می آموزد و امتحان پس می دهد ، گاهی انسان عارفی برگ سبزی را دفتری از معرفت می بیند و درسی بزرگ یاد می گیرد ویاد می دهد ، موجودی دیگر همان برگ سبز را می بیند و اشتهایش گل می کند که آن را بخورد ، و دیگر ی می بیند و توجهی ندارد ، انگار که آن را ندید ه است . من نیز درسی را از یک دوست و آن هم در کلاس پنجم ابتدایی آموخته ام ، اما هرگز آن را فراموش نمی کنم و دائما به یاد می آورم و تمرین می کنم که مبادا فراموش کنم .
معلم ما ، آقای علیرضا محمد شاهی ، خیلی به مسائل دینی علاقه مند بود و همیشه ما را به نماز سفارش می کرد و دوست داشت که نماز بخوانیم و درستکار باشیم . برای این که ما را به نماز علاقه مند کند ، مهر های زیبا و کوچکی را از بازار شهر برای ما خریده وروی میز گذاشته بود . ما بچه های روستایی که اسباب بازی هایمان چیزی بیشتر ازخاک و گل و چوب نبود ، با دیدن آن مهرهای زیبا به وجد آمده بودیم و منتظر بودیم که مهرهایمان را تحویل بگیریم .
معلم قبل از آن که مهرها را به ما بدهد ، گفت : بچه مهر ها به تعداد شما خریده بودم ولی یکی از آن ها شکسته است ، کسی حاضر شود که آن مهر شکسته را بردارد ، و بعد بقیه را به شما بدهم .
هیچ کس حاضر نبود آن مهر را تحویل بگیرد ، سکوت لحظاتی کلاس را فراگرفت ، شاید هرکسی با خودش کلنجار می رفت که آن را قبول کند یا نه ، بالاخره احمد با صدایی غرور آمیز که از شهامت و وارستگی او خبر می داد ، سکوت کلاس را شکست و سینه اش را جلوداد و گفت : آقای محمد شاهی آن مهر شکسته را به من بده .
احمد مهر شکسته را گرفت و معلم مهر ها را در بین ما تقسیم کرد ، نگاهی به مهر کردم ، زیبا بود ولی به زیبایی کاراحمد نبود . در خود فرورفتم ، احساس کردم که خیلی ضرر کرده ام نمی نوانستم دردم را به کسی ابراز کنم ،پرده ای از اشک حسرت چشمانم را ترکرد با خود می گفتم کاش آن مهر شکسته را من بر می داشتم .
اکنون نزدیک به سی سال از آن خاطره می گذرد ، آقای محمد شاهی در همان سال ها در دفاع از میهن به شهادت رسید و احمد بعد ها به دلیل بیماری از دنیا رفت و من با آن خاطره ی کوچک ولی عبرت آمیز زندگی می کنم ، اما هر وقت موقعیتی برای انتخاب در میان دوستان پیش می آید ، زود مهر شکسته را برمی دارم تا مبادا احمد پیش دستی کند، ولی هیچ کدام از این کارها برای من پیروزی آن روز احمد را تلافی نمی کند .
در این وبلاگ شما اشعار و نوشته های محمد حنیفه نژاد را مشاهد ه می فرمایید .